Feeds:
نوشته
دیدگاه

شمر پسند

محرم امسال گروهي را ديدم که واقعه فرداى عاشورا,11محرم را شبيه سازى ميکردن.يزيديانى با لباسهايي قرمز وکلاه گيس هاي مجلسى در رنگها و مدلهاى مختلف,کودکاني اسيرشان که الحق به خوبى نقششان را بازى ميکردن با ناله و گريه.کله حسين برسر نيزه. زينبى سوار بر شتر,مستتر در چادر و پوشيه,تلاش بسيار کرده بودن که زينب زينب شود به کمک جوراب پاريزين کفي دارى که کفي ش هم روي پاش بود و دمپايي زنانه,زينب ناله ميکرد و گريه,مردان زيادى را ديدم که با زينب ونه براى او بلکه درد و رنج هاي خودشان گريه ميکردن,ولي من هرچه تلاش کردم نشد,زينب را مردکي ميديدم با تلاشي مزبوحانه براي سوزاندن دل حضار.
در آن ميان بيش از همه از شمر خوشم آمد,هيبتي داشت.سال بعد بخاطر شمر هم که شده مىروم تماشا.

کم آوردم

دقيقن نميدونم از کجا شروع شد,ولى امروز تموم شد.
پر شدم و با حباب محسن يگانه لبريز.اول بغضي به کلفتيه …اممم به کلفتيه…چي بگم که قشنگ حسش کنيد,به کلفتيه تيرآهن 18 يا لوله بخاري يا شايدم فيزيک هاليدى (از هر قشرى يه مثال زدم.) بيخ گلوم و گرفت و اشکهايى جامانده که جارى شد, و بعد مسيجي که ديگه دارم کم ميارم.همدلى دوستاني که تلاش ميکردند نشون بدن ميفهمنم و مهمم براشون.تلاشي مذبوحانه ولي با ارزش.
من تقاص چي و دارم ميدم؟
هرچقدر هم که آدم قوى باشه يا بخواد اداى آدماى قوي رو در بياره,يه جايى کم مياره.يه جايى به خاطر نبودن و نداشتن مخاطب خاص دلش ميگيره,به خاطر نبودن کسي که دلواپسش باشه.منتظرش باشه.آدمها نياز دارن به دوست داشتن و دوست داشته شدن.
اگر اين آدم و داريد قدرش و بدونيد.اگر بودنش باعث اذيت و آزار است و يا رو مخه,ايراد از خودتونه.بفهميد که وقتي واسه کسي مهم ميشيد بيشتر ميپيچه بهتون.
آخرش هم کسى نتونست خوبم کنه,تا کم کم خودمان خويشتن را بهبود بديم و آرام کنيم.

آب و جاروو

بعد از مااااااااه ها برگشتم.

میدونم برای کسی تفاوتی هم نداشت نبودنم.به هر حال به سرم زد برگردم.برگشتم با اتاقی (اسمش وخونه نمیشه گذاشت) گرد گرفته وتارعنکبوتهایی که به محض ورودم به سرو صورتم چسبید تا یادم بیاره که چند وقت نبودم.اومدم بنویسم با کیبوردی بدون برچسب فارسی. (ینـــــــی این قد سخت)

اومدم با روحیه ای جدید ومضاعف،یکی منو بفشاره.ینی دستم و….

به افتخارررررشششش دســــــت بزنید البته اگه هنوز شوهر نکرده.

زندگی این روزهام

دوربین وارد خونه میشه، موزیک در حال پخش.معلوم نیست چه سبکیه.یک لامپ توی سالن روشنه و لامپی دیگرهم توی یکی از اتاقها،محیط پر نوری نیست. یک گلدون بمبو رو نشون میده با یه  تنگ ماهی* کنارش که ماهی هاش با دیدن دوربین همدیگر رو هل میدن در پی غذا.دوربین میچرخه یک ست مبل و یک تخت و میز نهار خوری و کتابخونه ی شلوغ و درهم و توی یک حرکت سریع نشون میده و میرسه به نوری که از توی یکی از اتاقها میاد.یک کامپیوتر روشن که منبع موزیک هم هست.صدای شر شر آب میاد،میره به سمت صدا.صدا از اتاقی که حموم توش قرار داره میاد.وارد اتاق میشه در حموم باز.دختری زیر دوش،گاهی هم زیر آواز میزنه و میخونه.

زندگی این روزهام دقیقن  شده این،با همین سکانس.مثل فیلمها یک نفر در حال اصلاح با صدای موزیکی که تو فضا پخش میشه(میپاشه).اصلاح؟آره اصلاح میکنم لابد ابرو و پشت لبها رو.حوصله ی این رو هم ندارم.تیغ رو بر میدارم و تو کسری از ثانیه نصفش میره.شبیه ارواح میشم، با مداد درستش میکنم.سر بالا،هر چه شیبش بیش رضایت بیشتر.

زندگیم شده میگ میگ وار تو خیابونها روندن و فحش به این مردمان ŒзЂ** دست در رانندگی و پیچیدن های ناگهانی شان و شنیدن الاغی از من بدون اینکه مفهومش رو بفهمن.و در موارد شدید تر پای مادرهاشون وسط میاد و انگشت وسط را هم گاهی نشانشان میدم.راستی چرا انگشت وسط من این قدر بلند است و در مقیاس با دیگر انگشتانم و دیگر دختران کلفت تر.کارایی دیگری که نداره،مگر اینکه همین یک کار را به خوبی انجام دهد.

زندگیم شده مسیر تکراری هر روز رفته.کالج،کلاس یوگا،خونه و گاهی شاید گاهی خونه ی دوستی.نهارهایی نخورده از نبودن.شام های صبحانه مانند.فیس بوک.یکی بیاد منو از این لوکیشن بکشه بیرون.خسته شدم از این رل همیشگی که بازی میکنم.

*:ماهیام نا خودآگاه دستی شدن و با دیدنم همدیگه رو هل میدن در پی غذا.کمی هم گربه صفتن،وقتی بهشون غذاشون رو میدم دیگه توجهی بهم نمیکنن و برام ادا در نمیارن.

**: سیبمبولهایی بهتر از این پیدا نکردم که منظور کلمه ای رو که دقیقن حق مطلب و ادا میکنه رو برسونه.

دوستی

پیش اومده براتون که برای کسی مایه بذارید ولی طرف یا فراموش میکنه یا به بدترین شکل جواب محبت و میده…

همیشه سنگ زیرین باشی و هیچ کس نشه سنگ زیرین برات.همیشه همه ی تلاشت دوست مفید بودن باشه.

در اوج گرفتاری و مشغله کسی رو ساپورت کنی تو کارها کمکش کنی تا اینجا تو غربت احساس تنهایی و دلگیری نکنه ولی…

چرا وقتی کسی برامون کاری میکنه میذاریم به حساب وظیفه اش.چرا خودمون وظیفه ای نداریم.آیا تنهاوظیفمون زیر سوال بردن دوستی ها و روابطه؟

وقتی یه دوست خوب پیدا میکنیم اوایل رابطه سنگ تموم میذاریم تا کم کم عادی میشه برامون و همه چی رو فراموش میکنیم تا او دوست و اون رابطه رو از دست بدیم و گه گاهی با آهی یادش رو کنیم و یادش به خیری بگیم.

هیچ کس و هیچ رابطه ای رو نمیشه به زور نیگه داشت،باید بشینیم ببینیم تهش چی میشه.میمونه یا نه؟

چرا آدمها فراموش کارند؟ما آدمها اگر میتونستیم گاهی نسبت فرزندی رو با والدینمون بر هم میزدیم.

دلگیرم از روزگار،دلگیرم از دست خودم که هر بار اتفاق می افته ولی همچنان برای همه مایه میذارم.دوست خوبم میشه همه کسم ومن میشم هیچ کس.

در یک جمله من رفیق بازم.رفیق بازی که همه چیزش رو تو قمار با رفاقت باخته.

شنیدید بعضی ها دستشون نمک نداره؟من از اون دست آدمهام.

دوستی دارم که فقط موقع گرفتاری هاش و تنهایی هاش میشم همدمش.باید دور انداخت چنین دوست هایی رو.ولی من نمیتونم.هیچوقت نمیتونم رابطه ای رو پاره کنم.

 

مادر

سال گذشته که مادرم اومد اینجا اولین کاری که کرد توی همه ی مناطقی که یه کف دست خاک توش پیدا میشد سبزی کاشت برام توی گلدونها توی باغچک های لبه ی پشت بوم و….ریحون و تره و شاهی.سبزیهای مورد علاقه ی من که هیچکدومش اینجا نیست.

چند روز پیش رفته بودم رو پشت بوم که لباس ها رو پهن کنم.چشم افتاد به ریحونهایی که همون پارسال بعد از رفتن مامان و آب ندادن من خشک شده بودن.ولی الان خشک نبودن به علت بارندگی های اخیر دوباره جوونه زده بودند.سرم و کردم توشون نفس عمیقی کشیدم که عطر ریحون ها رفت نشست تو شش هام.ریحونهایی که بوی مادر میداد.دلم گرفت دلم تنگ شد.دلم نمیومد ریحونهایی که بوی مادر میدن رو بخورم پس نیگه داشتم و هر از گاهی میرم و فقط بو میکنم.

حالا مادرم داره میاد.در تب و تاب تمیز کاریم.همیشه سرونت دارم و میاد خونه رو تمیز میکنه.کلن آدم راحت طلبیم.اینجا که خدمتکار مفته،زورم میاد خودم تمیز کنم.خب داشتم میگفتم اینا هم مثله خودم آدم اصولی تمیز کاری کردن نیستن و فقط ظاهر و تمیز میکنن.یعنی هر چی که دیده میشه تمیزه،همه ی جاهایی که جلو چشم نیستند و بعضن اونهایی هم که دیده میشن تمیز نمیشن.من راضی اینا راضی تا اینجاش مشکلی نیست.ولی قضیه وقتی بد میشه که مامان آدم در حال سفر به اینجا باشه و از کوچکترین گرد و خاکی هم چشم پوشی نکنه.بعد هم بیاد به جای گشت و گذار هی تمیز کاری کنه و غر بزنه که به همون عمه های شلخته ات رفتی……خدایا چرا عمه های شلخته نصیب من کردی که من به اونا برم؟

دیروز یکی از بهترین سرونتهای شهررو آوردم که شهره ی خاص و عامه و اصلن وقت نداره(چه بازار گرمی کردم واسش،هر کی ندونه فکر میکنه دارم در مورد بهترین دکتر یا آرشیتکت صحبت میکنم.خب این هم شغله و کسی که تو شغلش، اون هم جایی که دست زیاده،اینقدر موفق باشه رو باید ارج نهاد.) کردمش تو حموم ها و دستشویی که با اسید بشوره بسابه.خلاصه بقیه جاها رو هم کمی خودم تمیز کردم و کمی اون.ولی از اونجایی که هر دومون آدم ظاهری تمیز کردن بودیم فقط ظاهر درست شد.

مژده ای باد صبا                     که مادر در راه است

پ.ن1:یکی از دوستان میگفت الان حسابی خوشحالیا.لحضه ی ورودش و در آغوش کشیدنش قشنگ ترین لحضه است.گفتم نه لحضه ی باز کردن چمدونها قشنگ تره.

(بیا بچه بزرگ کن که بشه این)

به کدامین گناه؟

برای اونهایی که فقط به اطلاعات ج.ا اکتفا میکنند.مطالبی رو که یافتم اینجا پیست کردم که بخونید.

شهلا جاهد9 سال در بند ویژه زندان اوين در تهران با کابوس اعدام زندگي کرد. شهلا جاهد را بارها تا پای چوبه دار بردند اما بدلیل توجه وسیع افکار عمومی در ایران و اعتراضات گسترده بین المللی، موفق به اعدام او نشدند. اکنون جمهوری اسلامی او را اعدام کرد تا نشان دهد که اگر سکینه را بدلیل فشارهای بین المللی نمیتواند اعدام کند، هنوز قدرت! اعدام زن دیگری را دارد. شهلا را اعدام کرد تا بگوید تسلیم فشارهای بین المللی نشده است.

شهلا یک پرستار بود و عاشق فوتباليست معروف ايرانی ناصر محمد خانی شد و این دو نفر زندگی مشترک مخفی را با هم در آپارتمانی در تهران شروع کردند. ناصر محمد خانی همزمان همسر لاله سحرخیزان بود و لاله در مهرماه سال ٨١ در تهران به قتل میرسد، در حاليکه ناصر برای مسابقه فوتبال به آلمان رفته بود و شهلا در رابطه با اين قتل دستگير ميشود.

قبل از اينکه تحقيقاتي انجام بشود و چيزي اثبات شود در رسانه های حکومتی شهلا را به عنوان قاتل معرفی کردند و او را در زندان مخفی و مخوف اطلاعات زير بازجوئی همراه با شکنجه بردند.

وکيل پرونده شهلا، عبدالصمد خرمشاهي، همواره گفته است اين پرونده ده ايراد حقوقي دارد. از جمله در محل قتل سيگاري نيمه کشيده پيدا شده و شهلا اصلا سيگاری نيست. ضربه های چاقو توسط يک نفر چپ دست زده شده و شهلا با دست راست کار ميکند٬ جسد را بعد از به قتل رساندن٬ لباس تميز پوشانده اند و اين از عهده شهلا برنمی آيد در رسيدگي ابتدائی به اين پرونده، شاهد يك بررسی شفاف نبوديم و ايرادات شكلی و ماهوی زيادی از ابتدا در پرونده وجود داشت. تحقيقات اوليه به صورت كامل انجام نشد، شهود و مطلعين حاضر نشدند، بررسی هایي علمی صورت نگرفت و از سوی ديگر رسيدگی با سرعت انجام شد و… معاینه پزشکی از لاله نیز نشان داد که احتمالا قبل از اینکه لاله به قتل برسد به او تجاوز شده است.و البته آلت قتل هیچ گاه پیدا نشد.

اما سیستم قضائی رژیم، تصمیمش را قبل از بازجوئی و اثبات چیزی گرفته بود. قصد داشت شهلا را قاتل معرفی کند و از این اقرار استفاده کرد و شهلا را به اعدام محکوم کرد.

دادگاه شهلا به یکی از جنجالی ترین دادگاهها تبدیل شد و همگان از زبان شهلا شنيدند که به زور شکنجه و تهديد از او اعتراف گرفته اند. شهلا جاهد در اين دادگاه از رفتارهاى وحشيانه در زندان و بى عدالتى موجود در دادگاه انتقاد کرد و گفت که قربانى ميشود تا اصل پرونده قتل مورد بررسى قرار نگيرد.

شهلا يک زن جوان٬ باهوش و علاقمند به هنر و شعر است. او در زندان شعر ميگوید و بدليل خصوصیات و توانائی هایش مورد احترام زنان زنداني است. در سالهای قبل فعالیت گسترده ای علیه حکم اعدام شهلا در ایران و در سطح بین المللی انجام گرفته است. از جمله از زندگي او فيلمي تهيه شده بنام “کارت سرخ” که در رسانه هاي بين المللي نشان داده شده و در برخی فستیوال ها از جمله در هلند به نمایش درآمده است.

در اینجا درباره‏ی اعدام شهلا جاهد، با محمد مصطفایی، وکیل دعاوی گفت‏وگو شده.

مصطفایی:

خانم شهلا جاهد در حالی اعدام شده‏اند که آقای ناصر محمدخانی که اولیای دم محسوب نمی‏شوند و حق این را نداشتند که وارد زندان بشوند، داخل زندان بودند و صحنه‏ی اعدام را هم دیدند. خانواده‏ی اولیای دم هم بوده‏اند. این خیلی برای من عجیب بود و خیلی متأثر شدم از این‏که شنیدم فرد بی‏گناهی به پای چوبه‏ی دار رفت و اعدام شد.

گمان من این است و شنیده‏هایم حاکی از آن است که دستور اعدام شهلا جاهد به‏صورت مستقیم از سوی رهبری صورت گرفته و اولیای دم هم تحت تأثیر دستور رهبری این کار را انجام دادند.

 

چراکه از زمان قتل، حدود ۹ سال می‏گذرد و تجربه به من ثابت کرده که اولیای دم پرونده‏هایی که نه سال را سپری می‏کنند، آن تب و تاب انتقامجویی را دیگر ندارند. تب و تاب انتقامجویی طی این زمان از بین می‏رود. به‏خصوص برای افراد خاصی مانند شهلا جاهد.

 

من فکر می‏کنم در پرونده‏ی شهلا جاهد، همان‏‏طوری که آقای ابهریان، افسر پرونده عنوان کردند، دست مأمورین امنیتی دخیل بوده است و دخالت دست مأمورین امنیتی از سوی بیت رهبری صورت گرفته است.

نتیجه گیری شما چیست؟

باید بیاییم ریشه‏یابی کنیم و از این طریق سرنخ‏ها را پیدا کنیم. نام آقای ابهریان در سال ۱۳۸۵ در پرونده‌ی خانم جاهد مطرح شد. خانم جاهد اعلام کردند: «شخصی به نام ابهریان که مسئول پرونده بود، در حال رسیدن به نتایجی برای اثبات بی‏گناهی من بود که بعد از مدتی این پرونده از ایشان گرفته شد

آقای ابهریان اخیراً در اظهارات خود عنوان کردند که این قتل با انگیزه‏ی سیاسی و امنیتی بوده است. دلایلی را هم مطرح می‏کنند که جای تأمل دارد.

از طرفی هم، رهبری سریعاً و بدون این‏که تنفیذی نسبت به احکام قصاص در پرونده‏های دیگری داده باشد، در این پرونده دخالت می‏کند و حکم حکومتی برای اجرای حکم قصاص شهلا جاهد صادر می‏کند.

 

این پارت 4 ام از فیلم مربوط به شهلاست که اشاره داره به مواردی که ثابت میکنه شهلا قاتل نیست و در پارت 3 هم از فردی به نام حافظ نام میبره که از دوستان محمد خانی ست.

بهاره رهنما در رابطه با شهلا و ناصر محمد خانی اینگونه میگوید.

داستان لاله و شهلا و در داستان شهلا عشق نفرینی او را از سیزده سالگی به یک آن روز ها «قهرمان» مرور کردم و در کنارش تصویر انتطار بی پایان لاله برای دیر رسیدن های همسرش به خانه یا نیامدن هایش و صبوری او در تحمل این دور ی ها را حس کردم . بعد یادم آمد وقتی تازه ازدواج کرده بودم . در زیرزمین نقلی در خیابانی از خیابان های قلهک خانه ای داشتیم و من هر از گاهی محمد خانی را می دیدم که پر هراس و پیاده کوچه را گز می کرد و من که آن روز ها دوستش داشتم همیشه سلام می کردم و او هم همیشه چیزی شبیه جواب سلام زیر لب می داد . با عجله و قدم های بلند می رفت . نمی دانستم واقعن که چرا انقدر اضطراب دارد .. بعد ها که داستان بر ملا شد . فهمیدم خانه ای که برا ی شهلا گرفته بود, در انتهای همان کوچه خانه ما بود …

بعد ها در سی و چند سالگی ام نمی دانم کجا فیلم همکار عزیزم » مهناز افضلی » را دیدم و آن جا بود که دیدم, بنا به حریمی که برای این پرونده , قاثل شده اند ,بسیاری مساثل مربوط به این پرونده از اذهان عمومی پنهان مانده بود و آن جا بود که من هم تردید کرد م که شهلا حتی اگر قاتل هم باشد دست تنها نبوده . شواهد ی بود حاکی از وجود مردی در صحنه قتل و البته همین ابهامات بود که پرونده این فاجعه را سال ها به تعویق انداخت . تا قاضی پرونده به حج رفت و سرنوشت شهلا با وجود خستگی بسیارش از این همه بلاتکلیفی ,به دست قاضی دیگری سپرده شد که استنباط او بر قاتل بودن شهلا بود …

 

شهلا فقط یک بار به این فتل اعتراف کرد و آنهم بعد از دیداری با تنها عشق زندگی اش محمد خانی در حیاط اوین و در یک شب بارانی و ظاهرن رمانتیک این تصمیم را گرفت . شنیده های بسیاری حاکی از آن است که محمد خانی این تقاضا را از او کرده است ..شهلا اما نگاهی دارد در یکی از عکس های دادگاهش به محمد خانی که معنی تاوان را برایم سخت زنده می کند . او قاتل بود یا نبود , تاوان عشق را پس داد تاوانی که برای زن عاشق سرزمین من تاوان باید و غیر قابل گذشتی است . زن سرزمین من برای عشق تاوان می دهد از مرگ و پیری و تف و طرد و لعن تا اعدام …

پ.ن1:از نظر من شهلا شخصیت بود.این و چند بار و چند جا هم گفتم.طرز صحبتش در دادگاه و تن صداش و فرم دستهاش نشون از اعتماد به نفسش داشت.نشون از درستی گفته هاش.شهلا پتانسیل این و داشت که فرزندان موفقی تربیت کنه.جزو مادران موفق میشد.چون شخصیت بود.چون در بازه های زمانی کارهایی کرده که اگر کسی دیگری بود نمیکرد.و مطمئنم ناصر بیش از لاله دلش برای شهلا تنگ میشه.

عشق شهلا اینقدر نایاب بود و ناب که با وجود درخواست اعدام از طرف محمد خانی باز هم حلقه ی ازدواجش رو در نیاورد.
به عشق اون قتل رو گردن گرفت.در صحنه های مربوط به دادگاهش میبینیم که همچنان اصرار داره که نمیتونه ناراحتی ناصر رو ببینه.شهلا به قول ناصر مبنی بر رضایت اولیای دم اعتماد کرد و اعتراف کرد.
پیش از لحضه ی اعدامش هم میپرسه که آیا نظر خود ناصر هم همینه که وقتی با جواب مثبت روبرو میشه با سکوت به سمت چوبه ی دار میره بدون گفتن هیچ کلامی.
این روزها نباید عاشق شد.وگرنه تاوان سنگینی باید داد.که معشوق بعد از اعدام بگه آرام شدم.

جرم شهلا فقط شاهد قتل بودنش بود.همه ی صحنه هایی که بازسازی و لکه ای رو که نشون داد دلیل بر قاتل بودنش نبود.در پارت 3 فیلم عنوان میکنه که از من خواسته شد که به اونجا برم و وقتی رفتم جسد رو دیدم و بعد حافظ نامی رو نفرین میکنه.

بقیه پارت های این فیلم و میتونید تو youtube ببینید.

یوگا اُر می گا!!!

کلاس یوگایی که میریم استادمون خانومی هستند 40-45 ساله.اغلب حرکت هارو نمیتونن خودشون انجام بدن و میگن مثلن امروز خسته ام یا میگه چاقم و ….ایشون در حرکات خم شدنی،برگشتی،پایی وزور زدنی یعنی یه جورایی همه ی حرکات، فرت و قرت میفارتن(انتظار ندارید که بگم می گو*زن).اوایل تعجب میکردیم و به هم نیگاه میکردیم که یعنی تو هم شنیدی؟یه مدت که گذشت یکی میخندید بقیه هم پشت سر اون یک نفر میخندیدن(حالا فکر نکنید کلاس شلوغی بود،4 نفر بودیم همه هم با هم دوست و ایرانی) وسط خنده هامون هم چند تا جمله پارسی(در راستای اینکه عربی پ نداره.) میگفتیم که زیاد تابلو نشه.دست گلمون درد نکنه.

روزهای اول به شدت منو ضایع میکرد،چون 2ماه پیش استاد دیگه ای رفته بودم و میگفت بدنت خشکه،یا فلان جات چاقه،بهمان جات فلکسیبیلیَتِش کمه و …من رژیم گرفتم و لاغر کردم حالا در کمال تعجب میگه خیلی فیت نس شدی نمیتونی یه سری حرکات و انجام بدی باید یه کم چاق تر شی…البته پس از 1-2 ماه که پیش این خانم تمرینات رو انجام دادیم بقیه دوستانمون هم عزم جزم کردند چند دونه سنجد بالا انداختن و اومدن و وقتی انعطاف و فِلکسی بیلیَت منو دیدن استاد به نام خودشون تموم کرد که من این و کردم(یعنی اون من رو به این صورت پرورونده و درست کرده و همه چیز حاصل زحمات اونه.دارید منو؟!)

خلاصه روزها از پی هم تند آمد و ما به کلاس رفتیم و هی ورجه وورجه کردیم و تا شدیم و پشتک زدیم و پیچ خوردیم و مدیتیشن کردیم و از یه سوراخ نفس کشیدیم و از دیگری بیرون دادیم و بالعکس، بَلِنسیدیم روی یک پا و پای دیگرمان را به سرمان چسباندیم و پل زدیم با یه پا و یه دست (دست ول) تا حالا شدیم این (اصلن معلوم نبود که دارم از خودم تعریف میکنم؟). قرار است که ماه آینده در مسابقات شرکت کنیم بلکم در بین بروبچ غیر هندی بتونیم امتیازی بیاریم و به افتخارات ورزش ایران اضافه کنیم و بره به حساب دولت و فدراسیون(کدوم فدراسیون؟).بعد از گرفتن مدال با پرچم سه رنگ آبی سفید قرمز ایران دور افتخار بزنیم و اشک شوق در مان یعنی در چشمانمان جمع شه دستمال نباشه هی با دست پاک کنیم و همزمان هم آب بینی درز کنه و مجبور شیم با پرچم…(فکر کنم تاثیر بازیهای آسیایه) یعنی الان باید افتخار کنید به داشتن چنین هم میهنانی.خبر گندی که زده خواهد شد متعاقبن اعلام میشود.

Mint or nut

بعد از امتحان به اتفاق یکی از اساتید و بروبچ کلاس به صرف بستنی دعوت میشی.اصلن نه حالش و داری نه وقتش رو فقط واسه اینکه کم نیاری میری باهاشون.اصولن هم در این جور موارد هر کی دونگ خودش رو باید حساب کنه پس سعی میکنی یه قیمت مناسب و انتخاب کنی.همینجوری هی سرت با یه جات بازی میکنه و همه ی مغازه رو شخم میزنی میای میبینی همه اُردر دادن منتظر تواَن.هول میشی mint رو با nut اشتباه سفارش میدی و یه چیزی برات میارن که مزه ی ویکس میده, خودت که هیچ, این آشغال خورها هم اَه و پیف میکنن و نمیخورن. بعد میفهمی اصلن مهمونه استاده بودی وحسرت خوران و ای کاش گویان میای بیرون. یعنی همچی آدمی ام.جنبه ی دعوت شدن و مهمون شدن هم ندارم.گذاشتم به حساب تجربه.

کورس هم که پس از سالها جدایی از اندی و گوشه گیری آلبومی هوا کردند.فقط تو یکی از آهنگاش میگه تورو با عشق خریدم!آیا میشه کسی را خرید ولو با عشق؟عشق با خرید و فروش منافات نداره؟!برده میخواد چرا ظاهر قضیه رو جور دیگری جلوه میده؟چرا اذهان عمومی رو متوشوش میکنه.بگه مهریه ات فلان قدره فلان قدر پول بالای قِر و فِرت دادم پس خفه شو فقط سرویس بده.

ماساژ

چه هنرمندانه با سر انگشتان نقش میزنه بر تن.

اونقدر به زیبایی و سرعت دستها رو یکی پس از دیگری روی تنت حرکت میده و موج میده که هر چقدر هم فوک*وس کنی متوجه نمیشی کدوم دست با چه پوزیشنی میره رو تنت.فقط خستگی هات و دردهات راه میافتن تو تنت و از انگشتان پات بیرون میرن.تا بدنت غرق لذت شه و سبک شی.

وقتی فقط با سر انگشتانش نقش میزنه روی کمرت, دلت میخواد جیغ بکشی و بریزی بیرون این همه سرخوشی که بدنت تابش رو نداره, عادتش نداره و بخوابی زیر این دستها و دعا کنی که تموم نشه و بیدار نشی و این لحظات کِش بیاد تا ابد, که خواب زیر ماساژ بشه خواب ابدیت.

پ.ن1:اومدم پ.ن بنویسم که کیقباد پیش دستی کرد و کامنت گذاشت.

ماساژدهنده مهمه.مردها دستان و انگشتان قوی تری دارند.اگر طرف دوست یا آشنایی باشه یا اگر یار بااشه محبتش و خواستنش از سر انگشتانش جاری میشه تو تن.مهمه کی ماساژ بده.